نشستهام منتظر. دير كرده. از آن ديرهاي خوب. من وقت دارم حواسم را پرت كنم توي تراس بزرگ خانهي روبرويي و از شيشهي قدي درون خانه را نگاه كنم. خانهي ويلايي دو نبش سر خيابان. بيست و پنج درجه به راست باشو ايستاده. پيراهن مردانهي سفيد پوشيده و كيفش را بيحوصله انداخته روي دوش. با تلفن هم حرف ميزند. شايد نديديم هم را. صبر ميكنم تا تمام شود. آدمها را بايد از پشت سر بيهوا نگاه كرد. بيهوا يعني بينفس؟ ميميرند كه!
ميز ته كافه خوب است براي حرف زدن. با اينكه بي گفت و گوي ذهني رفتهام ميدانم قرار است تاس را چطور بريزم. پس ميز آخر خوب است. خوب براي آدمهايي كه نه وقت صرف آينه و سشوار كردهاند، نه آمدهاند دل ببرند. ديدهايد بعضيها فقط دل آوردهاند تا بگذارند وسط؟ نديدهايد؟ ببينيد خوب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر