۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۷, جمعه

نامه اي براي رُز


سلام
با شما هستم. بله شما قرمز ترين رُز. خاطرم هست. انگار خرداد گرم‌تري بود. روزهاي سخت يا خيلي گرم‌اند يا خيلي سرد. فكر مي‌كردم خيلي بايد سخت باشد اما مي‌دانستم تو قوي‌تر از اين حرف‌هايي. امروز بابت تفكر احمقانه‌ام خيلي خوشحالم. دلداري پشت ويترين جور مناسبي بود آن روزها براي حال خودم كه خوب خانم دوست قوي‌تر مساوي جدايي است! 
مي‌دانم چقدر سعي كردي به خاطر تفكر امثال من وقت جمع كردن اسباب و اثاثيه‌ات بيشتر از چيني‌ها حواست به خودت باشد تا نشكني و ما نفهميم كه چقدر نفهميم! روي آدم‌ها گاهي بايد بنويسند (بنويسيم) شكستني. حالا شايد دو روز بعد بخواهد بلند شود راه برود.
پزشك‌ها وقتي يك زائده را از بدنمان بيرون مي‌كشند جايش را بخيه مي‌كنند و ما درخور حالمان ساعتي بي‌هوش مي‌مانيم و بعد  استراحت  و بعد ترخيص و كمي استراحت خانگي. امروز حواسم هست كه بعضي تكه‌ها را وقتي دارند ازت جدا مي‌كنند نه بي‌حسي و نه بي‌هوش. اتفاقا بايد هوشيار‌تر از هميشه باشي كه اوت نشوي و حتي خودت بعد جراحي سوزن برداري و خودت را بخيه كني و بعد اطرافيان نمي‌گذارند تو بيهوش شوي، نمي‌گذارند تو استراحت كني. چرا؟ چون مي‌ترسند بخوابي و بيدار نشوي. آخ از ترس ما آدم‌ها.
روزش كه رسيد من دست مي‌كشم روي زخمم و يكي مي‌زنم پشت شانه‌هايم كه هي خودم، يو ديد د بست. تو هم همين كار رو كن.
                                                                                                            يك بوس خصوصي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر