۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳, جمعه

برف روي كاج ها




دستش را مي‌گذارد روي شاسي تلفن تا شماره‌ي بعدي را بگيرد. تلفن زنگ مي‌خورد. دستش را روي شاسي نگه مي‌دارد و صداي بيب و پيغام! 
- ... نخواستم ديگه بهت دروغ بگم رويا؛ واسه همين رفتم. 

دلم مي‌خواست آخرين نفري باشم كه از سينما مي‌رود بيرون. اصلا همه رفته باشند. بعد آدم‌هاي تجربه دار بيايند بنشينند. هركس سر جاي قبلي خودش. با فاصله، دور...
 چراغ‌ها رو هم خاموش كنند كه كسي، كسي را نبيند. بعد بازي از اينجا قشنگ شود. كه سوسن از آن طرف بگويد من سوسن هستم؛ همه بگويند سلام سوسن. بعد سوسن بگويد چرا قفل در خانه را عوض نكرده بود كه علي بر نگردد. بعد يك صدا از رديف‌هاي جلو بگويد من احمد هستم همه بگويند سلام احمد. احمد بگويد اين عوض كردن قفل در من را كُشت؛ از بس كمرم زير سنگيني داستانش شكست. بعد همه سكوت كنند تا احمد بغضش را قورت دهد...
خاتون از رديف جلو شروع كند از همان اول‌هاي رابطه‌ي بعدي‌اش بگويد كه چطور زخمش را بُرد توي وان حمام شست و پانسمان كرد و به زخم گفت تو بايد خوب شوي! بعد رفت اول‌هاي رابطه بعدي هي ترسيد و ترمز كرد و گرم شد و حال كرد. يكي از آن ته سالن بگويد من زاناكس هستم. همه بگويند سلام زاناكس. بعد زاناكس بگويد هيچ حرفي ندارم جز سكانس پنجره‌ي روبرو در برف...
چيزي كه مي‌خواهم بگويم اين است كه بايد بعد از بعضي فيلم‌ها آدم‌هاي سابقه دار را توي تاريكي جمع كنند. بي اينكه بخواهند پلاكارد به گردن از سه زاويه از آن‌ها عكس بگيرند. بي هيچ زُل زدني در چشم! بعد بگويند وقت آزاد وحرف آزاد. سنگين سنگين نرويد خانه‌‌تان. بهتر است برويد پياده‌روي و با خودتان بلند بلند حرف بزنيد. هيچ كس نمي‌فهمد شما داريد با يك فيلم‌ كنار مي‌آييد. هيچ كس! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر