۱۳۹۲ آبان ۲۸, سه‌شنبه

يك غروب گس پاييز

كار تمام نشده اما من تمام شدم. از سي و هشت تا نامه نصف را جواب دادم. آسمون كبود شده. پنجره بازه. صداي اذان مي آد. ماشين رزرو كردم براي ساعت شيش. نشستم هايده گوش مي دم. شب آخرشو. در مواقع خاص گوش مي كنم. وقتي مي خوام بگم ته خطه اما باز همه ادما بي خانوم زنده موندن. وقتي مي خوام به خودم بگم تو مي توني. بچه اس داد مي ره بيرون. زدم باشه عزيزم. كه هي گاز و ترمز نكنه توي ترافيك. چند كلمه ي ساده اومده برام. غالبا خوراكي هستن. ادما با مواد غذايي با من خاطره ساختن اصولا. يكي تُست، يكي پسته تازه، يكي هندونه، اون يكي استانبولي با شور و ترشي، يكي باقالي پلو... سه تا بگونيا دارم. كاش ريشه كنن توي آب. دارم مي رم خونه مادري. برم كه بگم من هنوز هستم. برم يه سري دروغ دارم بگم و برم پي كارم. يه جوري شدم. هنوز داره مي خونه. آخه اميدي كه ساختم عاقبت شد زير و رو. تموم شدم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر