۱۳۹۲ بهمن ۳۰, چهارشنبه

هر كجا روي وصله‌ي مني

ساز و كار را آورده ام پشت ميزم. ساختمان خلوت. يك چيزي هست كه هميشه نيست. توي سرم هيچ سوتي سوت نمي زند. نامجو مي خواند. روي ميزم قند، ليموناد... گذشتم از او به خيره سري...آخ...آخ...آخ. گرفته ره مه دگري. كنون چه كنم با خطاي دلم؟ حالم؟ خوب است. به جز ره او؟ نه راه دگر...
+

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر