تنهایی خیلی اول هاش غریبی می کند با دلت. هی بهانه داری. می روی تلفن بر میداری تا صفدر آقا را هم حالش را می پرسی. صدای موزیک را بلند می کنی. هی دنبال بهانه می گردی کسی را دعوت کنی. هی بی خستگی وقت و بی وقت می خوابی اما کم کم با هم دوست می شوید و می فهمی این بخش از وجودت با هیچ کس جز خودت پر نمی شود.
صدا را کم می کنی و از موزیک هاوس کوچ می کنی به سنتی هایی برای تمامی فصول. لخت و عریان می چرخی و می روی پای گاز. اگر زود رسیده باشی خانه از ساعت شش کم کم گرسنه می شوی. اگر سبزی پاک کرده داشته باشی و کمی گوشت و چربی از شکمت به جر عضله لمس کنی، گردو را می کوبی و سبزی کوکو را در ظرف ریخته و تق تق تخم مرغ می تکانی روی ماجرا و نمک و فلفل و زرشک و تا چند دقیقه بعد جلوی تلویزیون لم دادی و تست کوکو و سبزیجات و اینها داری می زنی . نا گفته نماند راوی ترجیح میدهد همزمان خورشت بامیه و بادمجان با غوره تازه هم روی گاز جوش بخورد برای خودش. وقتی تنهایی همیشگی باشد، زندگی خیلی هم عجیب و غریب نمی شود .کافیست کمی شکمو باشی و آشپزخانه از عناصر وجودت باشد. اگر اینجا را خواندید بروید اینجا را هم بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر