۱۳۹۳ شهریور ۲۳, یکشنبه

صبح است ساقیا

یک ساعت بعد از رسیدنم وقت طلوع بود. نمی تونستم بخوابم و طلوع رو نبینم. رفتم توی تراس تنم را جا دادم بین رطوبت هوا و نشستم توی تراس. طلوع یک نقطه دارد که سبز آبی آسمون و دریا و مه صبح را با هم ترکیب می کند. یک دسته کبوتر از شرق روی همین خط رنگی پرواز می کردند به سمت غرب. خیلی دور بودند. طلوع که تمام شد رفتم زیر باد خنک کولر گازی و پتو جمع شدم شکل جنین. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر