در اجتماع برای خودم یک سیستم دفاعی درست کردم که گاهی وقتی دست طرف از نامه دراز می شود و یقه ام را می گیرد خودم را آماده می کنم برای جنگ اساسی سازمانی. اعتراف می کنم گاهی اوقات مثل اسب سیاهی که دوییده و نفس نفس می زند و عضلاتش زده بیرون، وحشی می شوم و می پرم بالا و پایین و افسارم را دست هیچ کسی نمی دهم و غول می خواهد تا رامم کند.
امروز همین طوری شدم. رئیس گفت حق با من است و گفتم خودم می دانم حق با من است و به همین خاطر بوسیله آن روی نشسته ام بی خیال سیزده هزار نفر آدمی می شوم که شبها تا یازده گاها" نشسته ام پای مانیتور و کد زده ام برایشان. وقتی آمدم بیرون از اتاق خیلی بهتر بودم اما هنوز عضله هام کار دارند زیاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر