داستان از این قرار است همیشه جایی داشتم برای از خودم نوشتن. دفتر های زیادی تمام شدند. در چند دفتر بعدی آنچه در چند دفتر قبلی ساخته و پرداخته بودم محقق شدند. سال ها پیش همکارم مردی بود خوش سیما که زود ازدواج کرده بود و صاحب فرزند. ناسازگاری هم داشتند اما دور جدایی خط قرمز کشیده بود. چند روزی بود که حس می کردم لب های درشتش خشک می شود و ساکت تر از همیشه توی کارگاه کار می کند. وقتی نشسته بود پشت صندلی زرشکیه صدام کرد و پرسید از کجا می دونی که همیشه قراره اوضاع خوب بمونه؟ جوابش دادم تا وقتی خوبه که خوبه، اگر جایی راهمون از هم جدا بود مثل دو دوست خداحافظی می کنیم. برای اگر جایی که گفتم، زمان هم تعریف کردم و درست در همون زمان همون جا بودم.
حالا برای چی؟ سری جدید نامه ها در وبلاگ منتشر می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر