حالا که رسیدیم نقطه وسط پاییز و افتادیم توی سرازیری، ملحفه های
توسی آماده شدن. حالا اتاق رو به توسی یواش و یک جاهایی توسی تند رفته. آفتاب غروب
ها از توی پرده شیری رنگ غروب می کنه. وسایل گرمایشی خونه رو به رشد هستند و گل
های مرداب همه پاییز را تا حالا با من زیستند. بنفشه ها برگ جوان دادند. دلم را
کاشته ام وسط گلدون ها. خودم را بادبادکی کرده ام، نخ بستم و فرستادم آسمون خونه.
یکی از پروژه
ها را متوقف کردم. کار من نبود. من می رفتم اون توو یک مشت رنگ خردلی پاچیده بودم
روی توسی یواشم. نمی شدم دیگه اون طور رو به دل خواه. گفتم نمی شه و نمی تونم و
خلاص. سه پروژه الباقی بالقوه خود باقی هستند. کتاب به جاهای خوب خوندنی رسیده. هر
وقت دلم نخواد تمرین نمی کنم و هر وقت دلم بخواد توی راهروی ادارات دولتی یهو می
پرم و تمرین جامپ می کنم. دلم است دیگر، خر می باشد ایشان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر