می کشمش به ترقوه. آخ از ترقوه. می خواهمش ذخیره اش کنم برای ساعتهایی که نیستیم. امان از نیستی... چرا همه چیز به هست بودن ختم نمی شود. آدم باید همیشه منتظر باشد با تیوپ پرت شود وسط یک ماجرایی. نمی دانم با فرمان هورمون های عزیز دارم می روم جلو یا با چیز دیگری. فقط میدانم میل به رفتن خیلی با من هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر