۱۳۹۴ اسفند ۳, دوشنبه

تابلوی مهم " به من چه" و از آن مهمتر تابلوی " به تو چه " در بزرگراه شمال به جنوب و جنوب به شمال زندگیم نصب شده. وقت هایی که دارم سر بالایی می رم و یکی اون وسط راجع به چیزی اظهار نظر می کند که ممکن است در جا چپ کنم نگاهی می کنم به بیلبورد عزیز ِ " به تو چه " جانم. باقی مسیر را با دنده سنگین اما با دل سبک راه می رم. فرقی نمی کنه کی و کجا باشه اما این تابلو همیشه فریاد رس است.
 تابلوی دیگری هست که تو را خلاص می کند و به شکل غریبی سر تو را از سطل آشغال زندگی دیگران می کشد بیرون. انقدر جزئی که گیر نکنی توی صفحه اینستاگرام کسی و آخ و اووخ کنی و یا لباس بت من نپوشی تا بخواهی کسی را نجات دهی. چیزی که واضح و مبرهن است این است که اسب حیوان نجیبی است که به چشم هایش چشم بند می بندند تا بیخود این طرف و اون طرف را نبیند و یورتمه نرود تا درست و صحیح و سالم برسد به مقصد. اصلن من اسب خودم هستم. خودم را زین می کنم و بی خیال هر چیزی که در من چون نیش زنبور فرو رود. دو روز دنیا دلم می خواهد شلنگ و تخته ی خودم را بندازم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر