نوشته بودم قبلا که من یک شب ِ من در هفته داشتم که از شراب و پنیر درش داشتم تا فیلم و همه چی. دیشب وقتی دوشم را گرفتم، پانچو مشکی رو یواش تن کردم و رفتم روی پل طبیعت چراغ های روشن در حین عبور و مرور را که می دیدم هاید ایستاد. در جهت جنوب به شمال اتوبان مدرس. من گیر کردم توی رگه های مردمک چشم هایش. بک گراندش چراغ هایی بودند که می رفتند شمال شهر. من رو به جنوب گیر کرده بودم. داشتم توی چشم هایش می دیدم که چه روان برکه ای دارم. بعدتر که نشستیم به نوشتن توی کافه برایش گفتم من از اون آدم های شب ِ من دار بودم حالا که قرار است شب ما داشته باشیم و تو جای من لاته می خوری و من جای تو وانیلا بهتر است پشت پنجره ها خوب و دلگشا نگاه کنیم چشم اندازمون رو. هاید خیلی واقعی است و شب ِ مای اول خیلی نور خوبی داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر