۱۳۹۴ اسفند ۱۵, شنبه

یادم می مونه امروز رو. که هر زنی و هر بنی بشری هر کاری که بخواهد می تواند بکند. امروز می توانم دستم را بگیرم بالا و اون یکی دستمو بگیرمش و خودمو قهرمان زندگی خودم اعلام کنم. برای اینکه هر چی که بود مهم نیست، مهم اینه امروز همونی می شه که دلم می خواست! توی اون لباس تنگ اجرای رقص امروز تنی ست که از روزهای سرد و گرم گذشت. زنی است که ایستاد و کم نیاورد. دلم می خواست امروز علی رشتی، سلمونی بچگی هام روی یکی از صندلیها نشسته بود تا بهش بگم من از پس همه بغض های بزرگی که به گلوگاه کوچم فرو خوردم بر اومدم و تلافی همه وقتایی که موهامو پسرونه زدی در آوردم. می بینی؟ تو نه نتوانستی موهای من را کوتاه نگه داری و نه بال پروازم را بچینی! اگر بندی ست بر پایم، خود بسته ام. پس دست گسستن هم هستم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر