چهاردهم را بخوابید. بگذارید تعطیلات را خودتان برای خودتان تمام کنید. نگذارید که دولت در یک روز ِ جمعه با سیزده بدر شما را از راه به در کند. چهاردهم را قرمز اعلام کردم. صبحانه کمی خوردم و رفتم انقلاب تا کتاب بخرم. بعدش بلیط " ابد و یک روز " گرفتم. دو ساعت وقت داشتم تا شروع فیلم. کجا بهتر از شاتو بریان کافه نادری؟ هیچ جا! پشت میز نشستم و با حوصله با کارد و چنگالم بازی کردم. بهترین کار ممکن بود که قبل از "ابد و یک روز" حجت را بر خودم تمام کنم. و اما در سینما دیوارها تنگ و تنگ تر شدند. وقتی محسن دستش را گرفته بود به نرده ها، بند بند انگشت هایم درد گرفت و یک جایی چقدر سمیه بودم! دلم می خواست یک جایی در ضمن از سینما در رفتن و در خیابانهای خلوت تهران دویدن، داد بکشم و بخواهم این شهر خراب شود. اما وقتی از سالن خارج شدم، نور روز چشم هایم را می زد. دلم می خواست همه جا شب باشد. رفتم لاله زار و یک دیوارکوب برای دلم خریدم که بالای تختم را به چراغ دلم روشن کنم. چهاردهم را اگر هم سرکار رفتید لطفا قبل از دیدن ابد و یک روز حتمن برای خودتان چهار مغز بخرید.
آدم وقتی معنی " ابد و یک روز" را می فهمه حس می کنه چقدر باید با احتیاط زندگی کنه. چقدر حیف می شه همه چی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر