۱۳۹۵ خرداد ۸, شنبه

همه ی ماندن ها در خانه بر خلاف " بیا کمی تنبلی کنیم" بوده برایم به جز مواقع استثناء. چقدر هم که این دوره با این موضوع درگیر هستم که چرا در خانه مندنی نیستم من. کمی می چرخم برای خودم و کمی بوی پودر تازه و نوی زندگی و شستشوی لباسها و کمی آشپزی و الباقی در تخت. بقیه را بلد نیستم باید چه کار کنم. چرا؟ نمی دانم. شاید چون از خیلی زود بیرون رفتن از خانه و کار کردن را یاد گرفتم وفکر کردم اگر کار نکنم دیگر مفید نیستم و دنیا را تکان نمی دهم. شاید چون فکر کردم مادرم که خانه دار است هیچ کار خاصی نمی کند اصولا و پدرم وقت هایی که خانه می ماند به نظرم خیلی خوشحال نمی آمد. 
وقتی در خانه هستم احساس می کنم دارم عمر را از دست می دهم. احساس می کنم دارم هدر می دهم همه زندگی را. می فهمید؟ احساس می کنم به جز گلدانها که بی آب می مانند اگر من نباشم، دیگر کسی یا چیزی در خانه منتظرم نیست. آهان، شاید همین است ...آفرین به خودم ... نوشتن همیشه منِ پنهان مانده در خودم را رو می کند. مساله اینجاست که خیلی وقت است در خانه کسی منتظرم نیست و این من را از مفهوم در خانه ماندن و به خانه برگشتن نا امید می کند. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر