خونه باغ نور خانگی دارد. من غول بزرگ را قورت داده ام و از چیزی که همیشه ترسیده ام بر سر خود آوردم و الان حس می کنم همه تنم بی حس و مورمور است. در مقابلش حرف هایی شنیدم که می دونم گفتنش سخت بود اما به هر حال زد و من هم شنیدم و نتوانستم راجع به آنها خیلی واکنش نشان بدم چون سیستم ماجرا طبیعی رود آچ مزم کرده بود. صبح از خونه باغ رسیدم آفیس و همه دلم را جا گذاشتم در آن همه نور و سبزی و زردی و تنهایی خانه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر