۱۳۹۵ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

همینطوری که می رم توی تونل می دونم بیام بیرون هوا از گرگ و میش شده یک شب سیاه و آسمون سخت می شه توش ستاره پیدا کرد چون می رم توی تونل بعدی. زندگیمم همینطوری بوده تا اومدم بیرون باز رفتم توو. می دونی چی می گم ؟ خیلی خسته ام از هفت صبح ایستادم پای خودم و الان نه شب هست که بر می گردم خونه. توی خونه همه چی خاموشه الان. چراغ ها. گلدونا بی سر و صدا نشستن همون جای همیشگی. پرده هه همون طور غبار گرفته آویزونه و من نیستم که بشورمش.
هاید زنگ می زنه که خونه ای؟ می گم نه بیرونم می گه می آی خونه ؟ آدم حس می کنه توی خونه ست، در صورتیکه نیست. مساله اینجاست که بعضی ها می تونن همه جا باشن در صورتیکه نیستن. می گم میام. می خواد برای گیم آو ترونز نمایشگر رو بزرگتر کنه. من همیشه برای نمایشگر های بزرگ تابلوی بزرگ " من مخالفم" بودم.چرا؟ چون فکر کردم من به این بزرگی اندازه پنجاه اینچ نیستم؟ بلوتوث ندارم که بهم وصل شن؟ من حتی به نمایشگرها که دیده می شدند، رشک می بردم. می فهمی؟
دلم می خواد ماشین رو کنار اتوبان پارک کنم ، پیاده شم، بشینم روی زمین و زانوهامو بغل کنم و امشب تموم شه. فکر می کنم تا خونه خیلی راهه اما سه تا خیابون از هم دوریم. پشت گاز و ترمز دووم میارم. خودمو می برم زیر دوش و بعد می رم تا نمایشگر دلش رو بخره هاید. حالا دیگه خیلی شبه و این رو من می دونم که سوسیس تخم مرغ هم الان برام باقالی پلو با ماهیچه ست. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر