آیدای کارپه مرا به فکر فرو می برد که مرئی است. فکر می کنم همه می دانند کارپه و گوسفندی که آهو نمی شود را آیدا می نویسد. نمی ترسد از نوشتن. من اما همیشه پنهان شده ام. هیچ وقت کسی ندانست که زاناکس را چه کسی می نویسد مگر اینکه آشنایی باشد. چرا؟ همونطور که مادرم تا قبل از این ندانست من ... گرفته ام فاینالی و این چند روز آینده پرده برایش از خیلی چیزها فرو می افتد و دلم می خواهد خیلی قوی باشد. می بینید هنوز هم سه نقطه و گنگی هست. چرا؟ چون برای علنی کردن خودم با دنیای بیرونم خیلی مطمئن و قدرتمند نبودم و حالا که دارم می پَرم می خوام واقعنی بپرم. دارم به این فکر می کنم بنویسم من اینها را می نویسم و خلاص. آیا اهمیتی دارد؟ کسی می فهمد/ برای کسی چیزی فرق می کند؟ شاید اگر کسی از گذشته اینجا را پیدا کند سه چهار تا شاخ در بیاورد، شاید هم هیچ جایش نباشد. میبینید؟ به چه چیزهای ساده ی پیچیده ای فکر می کنم؟ من همیشه از پیچیدن خودم را باخته ام. از اینکه ترسیدم مستقیم باشم. حالا که دارم مستقیم بودن را تجربه می کنم اینجا برایم یک غار مونده همچنان. همینطور مندرس برم بیرون غار و خلاص؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر