اولین غذایی که من خوابم برد و می دونستم گرسنه نمی مونم چون او به قدر کافی به خودش مطمئن بود " ماهی " بود. اولین ماهی هم ماهی شوریده در یک روز پر رنگ از برگ های پاییز بود. خوابم برد عمیق و راحت و امن. بیدار که شدم ساعت چهار عصر بود. بو کشیدم چشم بسته دیدم اووووووم بوی ماهی. بعد کم کم چشمهایم را باز کردم و فهمیدم کجا هستم. از اتاق رفتم بیرون و دیدم توی آشپزخونه داره آشپزی میکنه. خیلی قشنگ آشپزی می کنه آخه. فهمیدم او"خودش" است.
حالا ماه ها از این خاطره می گذره. دلم می خواد هزار بار تعریف کنم همین خاطره رو. همین جا. هر بار ته دلم می ریزه از حال اون روز. انقدر برام هیجان داره که انگار دارم صحنه ی اولین بوسیدن توی ماشین با تِم تایتانیک رو می گم. هیچ وقت نگید ای بابا. من باز کار خودمو می کنم بازم می گمش. هزار بار...
الان که ماهها می گذره قبل از اینکه من برم سرپرستی رو تحویل بگیرم اون داره با ماهی معجون درست می کنه. ماهی ها رو از رشت خریدیم توی یه روز که حالمون خیلی خوب بود. روی ماهی ها روغن زیتون و سیری که توی روغن زیتون خوابیده بوده می ریزه و انواع فلفل. چه شکلی؟ با حوصله... بعد روشونو سلفون می کشه تا برن به خورد هم. بوی برنج دودی راه انداخته توی خونه و ته دیگش رو با گشنیز و زیره پلو مصفا کرده. همون روز گفت شما استراحت کن من به خودم استراحتو گرفتم و حالا حس می کنم دیگه حق مسلم منه و نمی خوام به کسی پسش بدم.
حالا ماه ها از این خاطره می گذره. دلم می خواد هزار بار تعریف کنم همین خاطره رو. همین جا. هر بار ته دلم می ریزه از حال اون روز. انقدر برام هیجان داره که انگار دارم صحنه ی اولین بوسیدن توی ماشین با تِم تایتانیک رو می گم. هیچ وقت نگید ای بابا. من باز کار خودمو می کنم بازم می گمش. هزار بار...
الان که ماهها می گذره قبل از اینکه من برم سرپرستی رو تحویل بگیرم اون داره با ماهی معجون درست می کنه. ماهی ها رو از رشت خریدیم توی یه روز که حالمون خیلی خوب بود. روی ماهی ها روغن زیتون و سیری که توی روغن زیتون خوابیده بوده می ریزه و انواع فلفل. چه شکلی؟ با حوصله... بعد روشونو سلفون می کشه تا برن به خورد هم. بوی برنج دودی راه انداخته توی خونه و ته دیگش رو با گشنیز و زیره پلو مصفا کرده. همون روز گفت شما استراحت کن من به خودم استراحتو گرفتم و حالا حس می کنم دیگه حق مسلم منه و نمی خوام به کسی پسش بدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر