منفی ده روز برایم غیبت زده اند. زوری که نیست وقتی آدم دلش نمی خواهد بیاید پشت میز. امروز داشتم برای کسی می گفتم اینجا، همین میز، همین اتاق، همین دانشگاه، همین کار، همین ساعت یک روزی آرزویم بود. امروز دیگه نیست. امروز هر بندی خسته و ملولم می کند. ساعت نفسم را تنگ می کند برای همین است سالهاست برای خونه ساعت نمی گیرم. حالا که برایم نوشته اند ممنوع المرخصی دلم می خواهد بیشتر نباشم. بیشتر بروم و اصلا بر نگردم. ماه گذشته ماه عجیبی بود. یک رکورد باور نکردنی زدم اما خوشحالیم خیلی دوام نیاورد. از پشت جناغ سینه احساس قلنج و خستگی طولانی می کنم. یک کلام والسلام خسته ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر