۱۳۹۵ آبان ۱۵, شنبه

همه ی این روزها به فاصله چند سانتی متر کمتر از ده سانتی متر می تونستم برم به راست. به چپ اما نه. لوله کش می آمد و نفسم می رفت. زندگی آدمی بند همین دم هاست. تا دم بعدی شاید بند لوله ای باشی. چقدر تنها بودن با عجز خودم کمکم کرد تا بتونم جرات داشته باشم با عینک واقعی آدم های اطراف رو ببینم و از پوسته ی انکار و پذیرش زورکی آدمها بیام بیرون و با کلفت ترین ماژیک دنیا خط بکشم دورشون و تموم. 
همه ی سحر هایی که از شیشه پاییدمشون تا بزنن به آسمون، واقعی ترین سحرهای زندگیم بودن. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر