۱۳۹۵ دی ۱۵, چهارشنبه

همه بدنم خسته است. دادگاه برایم یک قورباغه بوده که انگار یک لقمه چپش کردم. خوابم می آد همه روز و حقم می دونم که زیر آفتاب زمستون ولو شمو به همه جهات کُش بدم خودمو. دیروز بعد از وقت طولانی از نظر خودم رفتم آشپزخونه و باقلاقاتق و ماهی درست کردم. این یعنی من دلم شمال می خواد. یعنی دلم سفر می خواد. می خواستم هفته بعد برم جزیره، نشد. 
نه از سر رضایتم دارم نمیرم. بلکه دارم ریز ریز از درون غر می زنم به خودم. شکل خودم نیستم انگار.
اون روز بعداز یک سال قهوه جوشمو در اوردم و برای خودم شیر قهوه درست کردم. چرا یادم رفته بود یک روزی برایم چقدر عزیز بوده. دلم می خواد چمدونمو ببندم برم اما با طناب انگار بستم خودمو. اون سندروم سادیسم یک هفت قبل از هفته ی بعد داره می شینه توم. با اینکه کلی دارم تدارک می بینم که نشینه. همه چیز که برام الان مهمه اینه که از شبیه قبل شدن گریزانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر