برای اینکه در سرزمین گَل و گشاد نسبیّت گم نشم، یه اشل ساده رو مد نظر قرار میدم. «هر آنچه بر خود نمیپسندی، برای دیگران نیز مپسند». یه اشل سادهی انسانی. معمولا در غالب موارد جواب میده. یه جاهایی اما اینم کار نمیکنه.
تو برنامهی «مومنتس آو تروث»، یه قسمتی بود که مجریه از اول اعلام کرد این قسمت حتا برای منِ مجری هم توو ماچه. مومنتس آو تروث یه برنامهی تلویزیونیه با جایزهی نیممیلیون دلاری؛ به شرط اینکه راست بگی. در حضور خانواده و دوست و آشنا و آدمای عزیزت و دشمنات و کل مردم آمریکا و چه بسا دنیا بتونی راست بگی. تا اینجاش به نظر ساده و بدیهی میاد. این که یه آدم تصمیم میگیره فارغ از اعمالی که انجام داده، و فارغ از پیامدهایی که ممکنه براش داشته باشه، به هر قیمتی راستشو بگه. حالا به خاطر پول، به خاطر هیجان، به خاطر تطهیر نفس یا هر دلیل دیگه. تو انتخاب میکنی که نو متر وات راستشو بگی. دتس ایت. یه جایی اما، یه سوالایی، از راستگفتن و دروغ گفتن فراتر میره. مرزهای جدیدی رو رد میکنه. تو همین قسمتی که دارم میگم، یه دختره شرکت کرده بود به همراه پدر و مادر و خواهر و برادر و همسرش. دختره منیجر یه بیوتی سالن بود. تو سوالای اول، که سوالای آسون برنامهست مجری حین گپ خودمونی ازش پرسید به نظرت آدم درستکاری هستی؟ دختره جواب داد آره. بلافاصله سوال برنامه رو مطرح کرد که این بود: آیا از جایی که مسئولیتش به عهدهی تو بوده پول دزدیدی؟ دختره جواب داد آره. خب دختره جواب برنامه رو درست داد، اما پارادوکسه هم بود دیگه. طی سوالای بعدی، معلوم شد دختره ته دلش همسرش رو (که یه پلیس بود) سرزنش میکنه که باعث شده معاشرتهاشون محدود شه. معلوم شد روز ازدواجشون هنوز عاشق دوستپسر قبلیش بوده. معلوم شد بعد از ازدواج، با مرد دیگهای به جز همسرش خوابیده و حتا از دوستپسر سابقش دعوت کرده بودن بیاد تو برنامه با این سوال که «اگه الان ازت بخوام همسرت رو ترک کنی و بیای دوباره با من باشی آیا حاضری اینکارو بکنی؟»، که در جواب این سوال، خواهر دختره «دکمهی قرمز» رو فشار داد. دکمهی قرمز مال وقتیه که یکی از دوستات یا بستگانت صلاح میدونه تو به اون سوال جواب ندی و به زعم خودشْ تو رو از اون مخمصه و عواقب احتمالی بعدیش نجات میده. دکمههه رو اما فقط یه دفعه میشه فشار داد و بعد از اون باید به تمام سوالا جواب بدی وگرنه پولی که بردی رو میبازی. سوال بعدی این بود که آیا بعد از ازدواج با کسی به جز همسرت خوابیدی؟ دوربین میره روی صورت شوهرش، پدر، مادر، خواهر، برادر، خود دختره. و دختره جواب میده آره. مجری از شوهره میپرسه چه حسی داری؟ به نظرت وقتش نیست مسابقه رو ترک کنه؟ پسره میگه نه، دیگه حرفی نمونده واسه زدن. حرفی نمونده واسه نگفتن. سوال بعدی اینه: آیا به نظر خودت آدم خوبی هستی؟ دختره جواب میده آره. ولی مسابقه جوابش رو دروغ اعلام میکنه. اینجا همون پاشنهی آشیل آدماست. آدم به زعم خودش بزرگ میشه و عوض میشه و مسئولیت اعمال و رفتارش رو به عهده میگیره و الخ، پای همهی عواقب کاراشم وای میسته؛ یه جاهایی اما، یه گوشههای پنهانی ته دلش، اگه ازش بپرسن آیا آدم خوبی هستی یا نه، پاسخ درست رو بلد نیست. یا فکر میکنه که بلده، اما میبینه داره خودشو گول میزنه.
اونجاهایی که میگم ممکنه حتا اینم کار نکنه همین جاهاست. همین جاهایی که دیگه پای اکت در میون نیست. پای احساسات در میونه. احساسات و عواطف انسانی. با تمام پیچیدگیها و پنهانکاریها و زوایای عجیب و مختلفش.
لذا در بهترین حالت، من فوقش بتونم بهت بگم کاری رو که حدس میزنم ممکنه ناراحتت کنه انجام نمیدم. در حالی که نه قطعیتی وجود داره تو واقعا ناراحت میشی یا نه. نه قطعیتی وجود داره که حدس من درسته یا نه. و نه حتا قطعیتی وجود داره که آیا من به شعار خودم وفادار میمونم یا نه. آیا به وفاداریم در اون لحظه اعتقاد دارم یا نه. و آیا اعتقادم واقعیه یا فیکه؟ اگه دستگاه دروغسنج بهش وصل کنن بوق میزنه یا به خیر میگذره؟
+
تو برنامهی «مومنتس آو تروث»، یه قسمتی بود که مجریه از اول اعلام کرد این قسمت حتا برای منِ مجری هم توو ماچه. مومنتس آو تروث یه برنامهی تلویزیونیه با جایزهی نیممیلیون دلاری؛ به شرط اینکه راست بگی. در حضور خانواده و دوست و آشنا و آدمای عزیزت و دشمنات و کل مردم آمریکا و چه بسا دنیا بتونی راست بگی. تا اینجاش به نظر ساده و بدیهی میاد. این که یه آدم تصمیم میگیره فارغ از اعمالی که انجام داده، و فارغ از پیامدهایی که ممکنه براش داشته باشه، به هر قیمتی راستشو بگه. حالا به خاطر پول، به خاطر هیجان، به خاطر تطهیر نفس یا هر دلیل دیگه. تو انتخاب میکنی که نو متر وات راستشو بگی. دتس ایت. یه جایی اما، یه سوالایی، از راستگفتن و دروغ گفتن فراتر میره. مرزهای جدیدی رو رد میکنه. تو همین قسمتی که دارم میگم، یه دختره شرکت کرده بود به همراه پدر و مادر و خواهر و برادر و همسرش. دختره منیجر یه بیوتی سالن بود. تو سوالای اول، که سوالای آسون برنامهست مجری حین گپ خودمونی ازش پرسید به نظرت آدم درستکاری هستی؟ دختره جواب داد آره. بلافاصله سوال برنامه رو مطرح کرد که این بود: آیا از جایی که مسئولیتش به عهدهی تو بوده پول دزدیدی؟ دختره جواب داد آره. خب دختره جواب برنامه رو درست داد، اما پارادوکسه هم بود دیگه. طی سوالای بعدی، معلوم شد دختره ته دلش همسرش رو (که یه پلیس بود) سرزنش میکنه که باعث شده معاشرتهاشون محدود شه. معلوم شد روز ازدواجشون هنوز عاشق دوستپسر قبلیش بوده. معلوم شد بعد از ازدواج، با مرد دیگهای به جز همسرش خوابیده و حتا از دوستپسر سابقش دعوت کرده بودن بیاد تو برنامه با این سوال که «اگه الان ازت بخوام همسرت رو ترک کنی و بیای دوباره با من باشی آیا حاضری اینکارو بکنی؟»، که در جواب این سوال، خواهر دختره «دکمهی قرمز» رو فشار داد. دکمهی قرمز مال وقتیه که یکی از دوستات یا بستگانت صلاح میدونه تو به اون سوال جواب ندی و به زعم خودشْ تو رو از اون مخمصه و عواقب احتمالی بعدیش نجات میده. دکمههه رو اما فقط یه دفعه میشه فشار داد و بعد از اون باید به تمام سوالا جواب بدی وگرنه پولی که بردی رو میبازی. سوال بعدی این بود که آیا بعد از ازدواج با کسی به جز همسرت خوابیدی؟ دوربین میره روی صورت شوهرش، پدر، مادر، خواهر، برادر، خود دختره. و دختره جواب میده آره. مجری از شوهره میپرسه چه حسی داری؟ به نظرت وقتش نیست مسابقه رو ترک کنه؟ پسره میگه نه، دیگه حرفی نمونده واسه زدن. حرفی نمونده واسه نگفتن. سوال بعدی اینه: آیا به نظر خودت آدم خوبی هستی؟ دختره جواب میده آره. ولی مسابقه جوابش رو دروغ اعلام میکنه. اینجا همون پاشنهی آشیل آدماست. آدم به زعم خودش بزرگ میشه و عوض میشه و مسئولیت اعمال و رفتارش رو به عهده میگیره و الخ، پای همهی عواقب کاراشم وای میسته؛ یه جاهایی اما، یه گوشههای پنهانی ته دلش، اگه ازش بپرسن آیا آدم خوبی هستی یا نه، پاسخ درست رو بلد نیست. یا فکر میکنه که بلده، اما میبینه داره خودشو گول میزنه.
اونجاهایی که میگم ممکنه حتا اینم کار نکنه همین جاهاست. همین جاهایی که دیگه پای اکت در میون نیست. پای احساسات در میونه. احساسات و عواطف انسانی. با تمام پیچیدگیها و پنهانکاریها و زوایای عجیب و مختلفش.
لذا در بهترین حالت، من فوقش بتونم بهت بگم کاری رو که حدس میزنم ممکنه ناراحتت کنه انجام نمیدم. در حالی که نه قطعیتی وجود داره تو واقعا ناراحت میشی یا نه. نه قطعیتی وجود داره که حدس من درسته یا نه. و نه حتا قطعیتی وجود داره که آیا من به شعار خودم وفادار میمونم یا نه. آیا به وفاداریم در اون لحظه اعتقاد دارم یا نه. و آیا اعتقادم واقعیه یا فیکه؟ اگه دستگاه دروغسنج بهش وصل کنن بوق میزنه یا به خیر میگذره؟
+
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر