آدرس می آد روی صفحه گوشی. آدرس سفارش فردا ناهاره برای لوبیا پلوی خونگی با ته دیگ و گوشت خورشتی گوسفندی. ه مسیج داده می شه این چند روز ساپورتم کنی و ازم کم نشی؟ می نویسم آره آره حواسم بهت هست. میم مسیج داده شب بریم نمایشگاه عکس ببینیم؟ می گم باشه بعد اینکه ه رو بردم تراپی شاید کج شم اونوری. هنوز گوشه ذهنم به لوبیا پلوی خونگیه. روی صفحه مانیتور رزرو هتل بازه و هنوز بعد دو روز نمی دونم واقعا آدمی هستم که بتونم مامان رو که حالا وقتی بابا نیست ادعای مسافرت با من رو داره ببرم سفر یا چی ؟ خیلی سختمه و وقتی تصور می کنم باید برم با مامان مثل یک چند پای عجیب ناشناخته می شم و همه عضلاتم منقبض می شه.
از اون ور هاید می دونم سخت ترین جای زندگیشه اما امان از بی عملی که سخت ترین کار دنیاست که از پسم بر بیاد کاش. بشینم و نگاه کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر