۱۳۹۶ مرداد ۲۱, شنبه

باید می رفتم برای خودم کاری کنم. ترس از ارتفاع داشت منو می کشت و من نشسته بودم تا کارشو بکنه. بلیط گرفتم و وقتی داشتن معلقم می کردم همه جور التماسی کردم که نمی خوام... نمی تونم... اما اونجا هیچ کس گوش نداد بهم و طنابم رو رها کردن و زیر پام رو خالی. حالا من مونده بودم و مفصل هایی که می لرزید. چقدر برای خودم عزیز بودم. چقدر این دوره ریسک برام کار کرد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر