مریم قبل اینکه بره تورنتو بهم یاد داده بود هیچ وقت اون چیزی که فکر می کنی نمی شه، یه چیز دیگه می شه. به مرور زمان دیدم راست می گه.
اینبار وقتی جواب آزمایشها رو دیدم فهمیدم بازم راست می گه.
دیروز مریم نوشت هیچ جا نرو فقط بیا خونه من. نوشتم آخه دلم نمی خواد حرف بزنم. گفت باشه تو بیا حرف نزن. به این سطح از شعور اجتماعی رسیدن آدمای محدود اطرافم که می رم خونه شون بالشت و پتومی دن وسط خونه هر جا بخوام می خوابم. خونه رو تاریک می کنن و ساعتها همونجا توی سکوت مطلق می گذره. صدای آب پاش می آد که داره به گلها آب می پاشه. می دونید؟ رفیق زیاد داشتم همیشه. اما از همه اونایی که فقط برای تبریک روزهای تولد روی فیس بوک و لایک روزهای زندگیت در اینستاگرام هستن دیگه هیچ توقعی ندارم. برام مثل یک آدمی هستن که نیستن. برای چند نفر محدودی که بلدن بودن رو کنار آدم توی زندگی خوشحالم. نفهمیدم چند و نیم شب بود که اون یکی از راه رسید. بو می کشن از بس وفادارن. اصلا وفادارها در دنیا شامه ی قوی ایی دارن. ماچ بهشون. نشستیم سه تایی دور میز کچیلی کوکو و ماست و همه چی خوردیم. کچیلی کوکو نوعی غذای شمالی است که فقط می دونم خوشمزه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر