من آدمِ غریزهم. غریزهم بهم میگه تمام چیزایی که داری رو، بذار همینجا، و بگذر. عبور کن، بیحرف. دلم نمیخواد دوباره یه خونه رو با دستای خودم خفه کنم و روحی که توش دمیدهم رو ازش بگیرم. کار بیهودهایه. منطقش درستهها، اون حرمتی که نگه داشته نشده و اون خشم و اون عصبانیت و تمام اینا رو هم میفهمم، اما من این آدم نیستم. من آدم گذاشتن و گذشتنام. این بار طبق غریزهم رفتار میکنم. زندگی بیثباتتر و عجیبتر و بیارزشتر از این حرفاست که آدم بخواد مدام به درست و غلط و منطقی و غیرمنطقی فکر کنه. یههو چشم باز میکنی میبینی شدی باربرِ زندگی. نمیخوام باربر باشم. دلم میخواد اونقدر بینیاز باشم و بیاهمیت باشه اشیا برام، که هر وقت لازم شد به اندازهی یه چمدون بردارم و برم.
اون سبکی بار هستی، باید از همینجاها شروع شه. باید از همین جاها اجرایی شه.
اون سبکی بار هستی، باید از همینجاها شروع شه. باید از همین جاها اجرایی شه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر