تراتپیست ها بعضی وقتها حرفهای درست و حسابی می زنند. اینجا توی دو تا از ساختمونای بلند شهر در خیابان ولیعصر دو تا تراپیست دارم برای دو تا پروژه زندگیم که یکی ش از اون یکی مهم تر می نموده ولی من نمی دونم کدومشه.
توی ال ای توی یکی از ساختمونا بلند شهر یک تراپیست دارم که ریشه م رو از ته درمان می کنه و وقتی داشت بهم توضیح می داد برای چی باید جمع کنم و بروم و #او مرا نمی خواهد یعنی چه! یعنی آدمهایی هستند در زندگی که رویای تو را نمی توانند. رویای تو را نمی توانند را تا درک کنم نورون های مغزم به فنا رفت.
خاصیت مکانیزم دفاعی من بعد از برک آپ مهمونی رفتن، مست کردن، گریه کردن، غر زدنو ... نیست. خاصیتم اینه چهار تا کنفرانس با رنج بالا برای خودم ست می کنم و شیرجه می زنم وسط ریسک. دهنم صاف می شه اما خوب بعدش که تریبون رو ترک می کنم حس می کنم نخواست که نخواست فدای سرم. من به اندازه کافی خوب هستم که بتونم حرف بزنم. هنوز انقدر جان دارم که بتونم بایستم و عزم راسخم را به کار ببندم تا در ورد یک نظریه که بود و نبودش در زندگی برایم اهمیت نداشته بخوانم و توضیح بدهم. اینها کارهای خیلی معمولی هستند که به سان طنابی می مانند در چاه روزهای تاریک تا بتوانم به هم گره بزنم و خودم را بکشانم همان جایی که بودم. همان جا بودن هنوز ایده ای ندارم خوب هست یا نه اما به هر حال برایش تلاش می کنم. شبها رانینگ می پوشم ومی دوم و صبحها هنوز خورشید بیرون نزده رانینگ می پوشم می دوم. کتاب می خونم. روزانه می نویسم. بودن ِ بعضی از آدمها در زندگی شبیه یک رد شدن ِ ساده نیست. برای همین تا مدتی حس می کنی نیاز داری تا خودت را درک کنی ببینی کجای زندگی قرار داری.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر