در ساعت ۲۲:۵۵ روز ۱۰ شهریور ۱۳۴۱ شمسی مصادف با اول سپتامبر ۱۹۶۲ زمینلرزهای به قدرت ۷/۲ ریشتر شهرستان بویینزهرا در جنوب استان قزوین را لرزاند. زمینلرزهای که یک شبه زندگی مردمان منطقه را زیر و رو کرد، گروهی را بیخانمان کرد و هزاران نفر را به کام مرگ کشید.
من نمی دونم چرا بویین زهرا زندگی می کرده. من متعلق به سه آرزوی غم دیده هستم. امروز صبح خیلی زود وقتی هوا شبیه صبح نبود، چشمامو باز کردم و به شوفاژ که تکیه دادم یادم افتاد عده ایی زیر آوار هستند و عده ای سرما زده. ته دلم مچاله شد. من متعلق به خانواده ایی هستم که فقط یک بازمانده از بویین زهرا برایشان باقی ماند و او خواست که سایه شود برای زنی که بعدها من ناردونه نامیدمش. مرد و ناردونه تصمیم گرفتند سایه شوند برای طفلی که مادرش را زمان تولد از دست داد و پدرش هرگز او را نخواست. ته دلم یخ زد. من حاصل سه پیوندم بین مردی که زن و دو فرزندش را زیر آوار از دست داد و من او را پدر بزرگ می دانم، زنی که هیچ وقت مادر نشد و کودکی که هیچ وقت مادر و پدرش را ندید. من حاصل این سه پیوند غریبم. صبح توی گرگ و میش خونه این غم روی تخت دست انداخت دور گردنم و صدای گریه ام را وقتی سعی می کردم سرم را در بالشت فرو کنم تا گل ها رسید. یک ور اجدادم زیر آوار درد می کند سالیان ِ سال.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر