يادم افتاد يكشنبه صبحه.جلسه ندارم.دلم ميخواد توي بغلم جا بمونم تا توي ترافيك و دود.ارديبهشت و دلم استانبولي با گوجه و سيب زميني و تره فرنگي تازه ميخواد. خب قانع شدم كه نرم دفتر و فرو رفتم زير ملحفه خنك بهاري. بعد تر كه بيدار شدم ديدم يك مقاله و پوستر كنفرانس و پاورپوينت بايد بفرستم واسه استادام. خونه رو جارو و تميز كردم،دوش مفصل گرفتم و با حوله برگشتم تا مقاله مو بفرستم.چايي و شيريني خونگي خاله هما هم داشتم توي تخت.ميشا از صبح روي گليم پايين تخت خوابيده.خودش مي دونه رنگ طوسيش ست شده با اتاق خوابم.
وسطاش ياد حرفاي آدماي اينروزا مي افتم. اكس مي گفت تو ترين بودي و من جووني كردم يه جاهايي؛منم گفتم هوم مي دونم و حالا دوري عواقبشه.يه جايي بين حرفام نوشتم دو يو وانت هير مي؟ نوشت آفكورس!
وقتي زنگ زد گفتم اين جمله چه آرزوي هر كسي هست از طرف يكي.گفت هوم اوني كه واسه تو آرزوست رو بگو؛ بگذريم.
ساعت از ظهر گذشته و توي كاسه سفالي آبي-سورمه ايم استانبولي با عطر تره فرنگي دارم با سالاد شيرازي. يه چيزي شبيه پوره سيب زميني آماده كردم واسه وقتايي كه دلم يه چيزي ميخواد.سالاد كاهو و شيرازي آماده توي يخچال و مهمترين قسمت ماجرا اينكه آينه ها رو كه روي كمد بود از جا كندم.
يه روز واسه هايد طرح آينه ها رو فرستاده بودم نوشته بودم دلم ميخواد داشته باشمشون.شب با اينه ها اومد و با حوصله انگار خدا بخواد كشورهارو بچينه روي نقشه كره زمين،با هم چيديمشون روي كمد!
حالا اين زمين كه نيروي جادبه نداره وكشوراش از هم جدا شدن بايد از نقشه حذف بشه. يك يكشنبه ارديبهشتي تصميم گرفتم بمونم و ديناميت ببندم زير روزي كه دلم ميخواست داشته باشمشون!
كاردك انداختم زير تك تك شون و گاهي نوشته هاي روشونو با صداي بلند خوندم و دستمم بريد و دم نزدم.
آينه ها رو چيدم توي بگ قرمز برن سركوچه!
يه جايي چند دقيقه پيش ميخوندم دلتنگي يه طوريه آروم آروم مي آد يهو همه ت رو مي گيره. الكي روماتيك بازي اگر نخوام در نيارم مساله اينه وسطش دلم تنگ بابا هم شد! حالا چرا؟
نمي دونم!
به هر حال من زني هستم كه دلم براي هواي ارديبهشت و عشق ميره.توي سوييتش يكشنبه ي تميز و جذاب و آرومي داشته و حتي ميشا هم اينو فهميده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر