قبل از اینکه طوفان بگیره دم در خونه ش ترمز کردم. زنگ زدم برداشت. توی تمام این سالها نزده بودم که بیقرار و دلتنگم. برداشت گفتم پایینم . اومد خوش بو . کله ش بغل کردم مثل یه بزغاله فرو رفت توی بغلم. من اما فرو نیم رم توی بغل کسی. خیلی وقته. گفت برگرد مثلا گفتم نه من می تونم و نه من می تونم. خیلی تاکیدی.
از دیشب انگار یه چاه توی شکمم کنده ن از خلی بودن درد می کنه و فکر می کنم نرو جانم. سراغ کسایی که گذاشتی و رفتی، نرو.
کفشایی که از پا کندی و دیگه اندازه ت نیستن فقط دردت میارن. نرو. دلم که سوز می کشه از توو چی ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر