مربی صداش می آد که اومده خونه مامان. من توی اتاقم و چپیدم توی تخت مامان و اصن دلم نمی خواد برم بیرون. بوی بادرنجبویه می آد کنار تخت که دم کشیده و تلفنم زنگ می زنه که نوبت توست که بری توی مطب اما من هنوز توی تختم. همونطوری بلند می شم موهامومی بافم شل پشت سرم و مانتومو می کشم تنم و سلام می دم می گم بر می گردم. هنوز نمی دونم احساسم به حضورش توی خونه مامان آدم می تونه چی باشه. می رم تا تحمل استانه درد و دکتر می گه دیسک و سینه لطفن دیگه حرص خوردن درونی رو استاپ کن.
من از بیرون خیلی آدم مسلط به شرایطی ام و می تونم چهارده تا سیب رو توی هوا بچرخونم اما خب بدنم الان داره می گه گند زدم. بر که می گردم خونه بوی کباب تابه می ده و انار دون شده روی میزه. کی دون کرده؟ مربی!
کی؟
پاییز.
من؟ طبعا یاد ناردونه ملایمم می کنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر