۱۳۹۷ بهمن ۲۷, شنبه

همینطوری که لباسمو در میارم برم هموم یاد مالنا می افتم. بدنم دون دون می شه از سرمای هوا و تا آب گرم شه وایسادم کنارش که صدای تلفنم رو از روی تخت می شنوم. یادم میاد شبه و این ساعت کی می تونه باشه؟ توی دلم یه چیزی می ریزه که شاید کسی باشه که یخ زیر پاش نشکسته و زنده مونده اما فکر می کنم باید برم زیر دوش تا گوشم رو هوای آب برداره با صدای کووواوووووواواواو و دیگه صدای زنگ تلفن رو نشونم که نرم برش دارم که نرم دنبال چیزی که دنبال نداره اصن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر