یه سکو هست روبروی ساحل.
کمی مونده به اون از درخت یه چیزی افتاد توی چشمم. وایسادم و چشمامو شروع کردم به مالیدن. اشک می آد از چشمم و نمی تونم خوب ببینم. می بینم جلوتر از من وایساده. تصویر تاره. با یه چشمم واضح می بینم با یه چشمم تاره. مثل یه پلان از یه فیلم یا یه شات از یه عکس که وقتی داری لنز رو تنظیم می کنی هی تار میشه یه واضح تا وقتی فوکوس می کنه روی یه قسمتی از ماجرا...
با چشم تارم می بینم داره بهم نزدیک می شه و با چشم واضح م می بینم حالا رسیده کنارم. فرمون دوچرخه مومی گیره و می پرسه برم برات آب بگیرم؟
سیر کردن با یک پروسه تا خودش درست شه الان شده قسمتی از لایف استایل امروزیم . خوبم باهاش . آب نمی خوام. خوب می شه الان. واقعا هم خوب شد. حالا هر دو چشمم واضح می بینه روبروم فقط ماسه ی سفیده و دریای سیاه و آسمون کبود و سیاهه از شب.
یک کم جلوتر توی ماسه ها دوچرخه رو می زارم می ریم روی یه سکوی ساحلی که می تونه روش کلی زندگی گذشته باشه می شینیم روبروی دریا. یک باد خنک توی هوای مطبوع می ره زیر پوستم. آخیش. چقدر همینو از دنیا می خواستم. چشمامو می بیندم و روی صحنه ی آهسته باد از روی پوستم می گذره و صدای قلبم می پیچه توی گوش دریا و ساحل همه ماسه هاش قدرت جاذبه شونو از دست می دن و با باد می رن و می شینن توی یک سرزمین ساحلی دیگه ... از کیهان جدا شدم.
همسفر دراز کشیده روی سکوی ساحلی و دستمومی کشه می گه بیا از اینجا ببین آسمونو. دراز می کشم . سکو فرو می ره توی پوست کمرم. برای دیدن خوشگلیای زندگی یه جاهایی باید بزاری کمرت بخوره به سفتی های زندگی. می ارزه بعدش. همه چی درست می شه.
قصه ی آدم های غریبه که یک هو یه قسمتی از پیله شونو باز می کنن و نشونت می دن یه روزی از همین جا پروانه شدن شنیدنیه. مردایی که وقتی تصمیم می گیرن حرف احساسی بزنن صداشونو یه جایی می ندازن توی گلوشون و گریه شونو قورت می دن دوست دارم. همینجوری که داره برام می گه چطور زندگی نجاتش داده و بلند می شه و روشو می کنه به ساحل غربی می زارم خودش خوب شه. آخرش می گم می خوای بغلت کنم؟ سرشو تکون می ده یعنی که اوهوم. جاش می دم با یه دنیا ستاره توی بازوهام.
جزیره، کشور نیست. یه جایی از همه جا قطع شده و وقتی تصمیم گرفتم برم جزیره خواستم همینطوری باشم. بی که بدونم قراره لحظه ی بعدی چی بشه و چی باشم.
جزیره، کشور نیست. یه جایی از همه جا قطع شده و وقتی تصمیم گرفتم برم جزیره خواستم همینطوری باشم. بی که بدونم قراره لحظه ی بعدی چی بشه و چی باشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر