برم دوچرخه یا موتور بگیرم شب گشت بزنم جزیره رو. لباس پوشیدم بزنم بیرون. گفت موزیک رادیو سالسا گوش کنیم؟ یه قهوه ریخت داد دستم و نشستم رادیو سالسا گوش کنم. پرسیدم سالسا می کنی مگه؟ کمی یه وقتی! یه شهاب سنگ پرت شد توی سرم. یاد موئه افتادم که اولین بار با لباس زرد پاییزی و گردنبند میم دست سازش با مهره های تسبیح توجه م رو جلب کرد. چقدر دور شده از اون سالها... چند دقیقه بعد ترش داشتم سالسا می کردم و بین چرخهایی که می خوردم دیدم هنوز همونقدر آماده وسرپام. مثل زندگی می مونه. از یه جایی به بعد مهم نیست کی لیدت کنه این تویی که باید بدونی قوس کمرت رو کجا بندازی چفت شه توی دست زندگی. اینکه از یه جایی به بعد دست از کنترل محیط بر می داری و سعی می کنی گوش کنی فقط... خوب گوش کنی... خوب گوش کنی ...خوب گوش کنی ...خوب گوش کنی ...خوب گوش کنی ...خوب گوش کنی ...خوب گوش کنی ... هزار بار خوب گوش کنی ...
یادمه اون موقع هم موئه می گفت تو فقط به دست من خوب گوش می کنی ، جاهای دیگه خودسری، یاغی ایی، هر جا بخوای دست لیدرت رو ول می کنی می ری تاب می خوری.. نباید ... تو فقط گوشت به دستت باشه...
اما حالا زندگی یادم داده بود گوشم به دستم باشه یعنی چی . زندگی فرآیند بایدها و نبایدهای نوشتنی نشد برای من.. شد باید یا نبایدهای لمس کردنی در همون لحظه... هیچ وقت هیچ قانونی برام دائمی کار نکرد و خودش سر وقتی که فکرشم نمی کردم خودشو نقض کرد. من شنونده خوبی نبودم وگرنه زودتر از اینا می تونستم خوب چرخ بخورم، خوب کت واک برم و چرخ نخورم. زندگی رو به رقص بیار فکر کنم عنوان کتابیه که خیلی ها نوشتنش یا به گوش من خیلی زیاد خورده اما حالا فهمیدم انگار منظورش چی بوده.
کت مشکی مو کشیدم تنم با دوچرخه جزیره رو توی شب روی چرخ سوار بشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر