خانم کنار کارما نوشته بودن که به وبلاگ نویسی ادامه دادن بدون توجه به حرف اطرافیان.
درست گفته بودند به نظرم.
س.ر می گه این مرداب هست که لازمش داشتی برای اینکه قطارت وسط پیچ که زیرش هیچی نیست ترمزشو بکشی و متوقف شی. فکر نمی کردم سه روز بعد واقعا این توقف و سوت و قطار رو اینطوری حس کنم.
یک وقتایی دلت می خواد از یه جمله ای که همیشه بهت گفتن و حقیقتا هم خودت برای داشتنش همه عمر دوییده بودی و تنهایی کوله بار زندگیتو حمل کردی استعفا بدی. به همه بگی دیگه بهم نگید مثل یه مرد می مونی خودت. من کجا مرد کجا؟
بعضی وقتا نمی دونیم انتخاب یک شخصیت رو داشتن چه بار مسئولیتی رو توی زندگیمون به دوشمون می زاره. خیلی که ازش بگذره مثل الان من نمی دونی چطوری برگردم حالا؟ زن ِ درونم کو؟ کجا تصمیم گرفتم از پس ِ همه کارام تنهایی بر بیام؟ چند شب طول کشید تا به تنهایی خوابیدن عادت کنم و ازش نترسم؟ چقدر طول کشید تا از سر کشتی که باد موهامومی برد برم بشینم پشت فرمون کشتی زندگی خودم و افراد درجه یکم و بشم ناخدا؟ از کجا شروعش کردم که بخوام اینجا تمومش کنم؟
شروع حرفمون از اینجا بود که دیدی یه روزی می بینی همه چیز از نظر بقیه خوبه اما خودت از درون خالی هستی؟ همونجا باید بدونی داری یه مسیری که نرفتی رو به زور از یادت می بری و نمی ره از یادت.
صدای بابا باید از یادم بره که منو از امروز می ترسوند.
و باید از لباس زوروی خودم بیام بیرون. لخت و عریان خودمو بغل کنم.
پس بگیرم یه چیزایی رو و پس بدم یه چیزای دیگه رو.
چیزی که عمیقا فهمیدم اینه که ترس از جدایی یک بذر توی زمین حاصلخیز محیط زندگی من بوده و هست. برای همین چندتا استراتژی براش داشتم. اول از همه که نرم وارد بازی پیوستگی شم که می دونم یه جایی می رسه به جدایی. دوم اینکه جاهایی که دلم دستم رو گرفت و بُرد وسط و یا بالاجبار در محیط خانوادگی و ... بودم یه چیزی پیدا کنم که بزنم زیر میز و خودمو به عنوان غنیمت این جنگ بی رویا بردارم بیارم بیرون. تیمارش کنم و ته گوشش زمزمه کنم که دیدی ؟ نرو دیگه بابام جان! و اما سومی که اینروزا دست از سرم برنمی داره رفتن ِ پیوسته است. همون جاده ای که همه دارن کم یا زیاد که برم یه جایی که کسی نشناستم. تا خبری نخوام بشنوم از اینکه زندگی این فرو ریخت... ترس از جدایی انقدر خورده روحمو که از خبر جدایی بقیه هم می ترسم. از هر از دست دادنی...
همه زندگی برای به دست آوردن جنگیدیم بی اینکه بدونیم برای از دست دادن هم باید یاد گرفت و تمرین کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر