یکی از شنبه ها حالا که دارم فکر می کنم به وقت سفارت یهو یه پیام برات می آد. خانم زاناکس.
جواب شما بهترینه و سند.
بعد می گه می شه زنگ بزنید توضیح بدم.
بنظرتون صداشو می شناسم؟ نه. شماره؟ نه.
چطور ممکنه منو نشناسی؟ نمی دونم
می شینم روی تخت.
فکر می کنم با گل فرستاده شده ارتباط داره؟ خطرناکه؟ آشناست؟
گفته بودم که زودی می بینمت. بعد این همه سال.
اینطوری سرزده می رسه از راه یکی از زیر برج آهنی ایفل که سالها دیریم کردید بالاخره توی ی شهر از زمین که می تونیم همو ببینیم. یس. بالاخره شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر