پشت صفحه قایم شدم .اما همدیگر را می دیدیم .به فاصله ی عرضی دومتری من به دیوار روبرو تکیه داده بود و کتاب می خوند . هی فکرم را جویدم و تا نوک زبانم رسید و قورت دادم تا بالاخره گفتم که روز زن نزدیکه .هیچ اشاره ی مستقیمی به روز " مادر " نکردم .مثلا می خواستم اون منظورمو نفهمه .پس چرا گفتم ؟ چون چند روز بود که فکرش مثل خوره می افتاد توی جونم که امسال ما روز مادر "دونه ی انار " نداریم .هیچ هم نگفته بود امسال چی بگیریم براش . بعد حالا تا اون روز هر جا ببینیم نوشته روزت مبارک دلمون پر از آه نکشیده می شه .من برات چی کار کنم دونه ی انار ؟
پ ن : داشتم به همین نبودنش فکر می کردم . به اینکه نیست .به اینکه هی فکر می کنم در می زنه از پله های خونه می آد بالا و همه ی این روزا تموم می شه....(موسیقی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر