۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

در ستایش فیلم " من مادر هستم "

سکانس لحظه ی دفاع آخر فرهاد اصلانی از باران کوثری که دارد اعتراف می کند به زندگی که بهای باخته هایش را قبل تر ها پرداخته برای همه ی ماها اتفاق می افتد.اینجا همانجای زندگیست که بطری روبه تو ایستاده و تو بی اینکه ناشه و مست باشی باید در کمال هشیار با بغض هایی با چمگال های تیز با صدای بلند بگی من این بودم که شد این ... 
دیالوگی که فرهاد اصلانی میگوید من آرزوی مادر شدن را از سیمین گرفتم و حالا تاوانش را دختر جوانم که بهش تجاوز شده و اون فقط می خواسته از خودش دفاع کنه پس می ده ... دقیقا همان لحظه انگار کن با یک چاقو بزرگ کرده اند توی یک کیسه برنج ! اشک هایم مثل برنج همدیگر را هل می دهند ... آرزوی کسی را از او نگیریم .انسان ِ بی آرزو خیلی خراب است !
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر