۱۳۹۳ مهر ۱, سه‌شنبه

مهرهایی که در راه داریم

به رسم هر ساله اول مهر که عاشقش هستم می نویسم. پاییز نود و سه شمسی از راه رسید و پهن شد زیر و روی دامن زمین. امسال زاده برادر روپوش توسی و کتونی سبز و توسی دارد و تاکید اکید دارد که کفشش سی است از منظر سایزی. دلم از تصورش می رود اما هنوز ندیدمش که موهای روشنش چقدر دلم را توی لباس مدرسه زیر نور افتاب پاییز آب می کند.
به قرار این دنیا، سومین پاییزی است که ناردونه سنگین خوابیده است. ناردونه همیشه در تک تک سلولهایم روح زندگی دارد. وقتی انار سرخ پاره شده می بینم جریان خونم بالا می رود می فهمم ناردونه درونم دلش نوبر انار میخواد. اون روز خلوت رفتم سراغش. مدتهاست یادش که می افتم اشک حمله نمی کند بیرحمانه. جاش خنده یواش دارم. از بس ماه و خوب است. هنوز هم جزء" است" های من است. آدم هایی که نمی روند از سلول ها همیشه حال و مضارع اند. فقط به باور است که هست هنوز.
پاییز امسال شادم است اسبم عشق دارد. همینکه اسب بزرگ شود قدر ذره های کوچیک عشق دل آدم از امید زنده می مونه. همینکه توی ماشین صبح بیست و چهارساعت دوری اش سر می رسد و می گوید ما از دوازده به بعد دلمون بهونه هم را می گیرد آدم به زمین دلگرم می مونه.
پاییز امسال والدین یک سال پیرتر می شوند. واقعا از دل دارند پیر می شوند. اگر دلم قرار بگید سعی می کنم راجع به خوشگلی های زندگیم براشون تعریف کنم هر چند اونا فکر می کنن زده به سرم و اینا همه شون مه غلیظ تنهایی درونی ست که جلو  چشمامو گرفته. حتی اگه مه هم بود خوب بود به نظرم. نه؟ اره، بود. بود. بود.
پاییز امسال در کارنامه کاری م می توانم چند تا کار جدید اضافه کنم و لذت مبسوط عصرهای پاییز را دیدن. پاییز امسال را امروز عصر وقتی از آفیس می رفتم تنیس و  رنگ افتاب روی شورت ترینر پرت شده بود، دیدم.
پاییزی از جنس زن. پاییزی خوشرنگ. پاییزی که روز اولش مجرای تنفسم می سوزه. پاییزی که بوی مرد می دهد. بوی عطر کیرید.
بروم به وقت  عصرگاه یک سوپ شیر و قارچ بپزم. شب بروم اخرای پاییزی ام را به خیر کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر