۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

در دلم چیزی هست مثل نمی دونم چی. دست می کشم روی شکمم و در مسیر دایره ای نوازشش می کنم. خاکستری خاموش زیر شریان های قلب دارم انگار. وقت هایی که گل می کشم و دیوانه می شوم و دلم می خواهد سرم را با سرعت دویست تا پرت کنم توی اتوبان این شکلی ام. هنوز هم نمی دونم بالاخره شده یا نشده. کبوتر زنگ می زنه که فردا قراره بشینید اینجا بقبقو کنید؟ می گم نمی دونم. هر جریانی که برود سمت شکل گرفتن من را می ترساند. می نشینم همونجا روی زمین و زیر دستهایم پنهان می شوم. قبلاتر ها به خبر یک اتفاق مهم برای چند ثانیه قلبم تند تر می زد. اما بعدا شد بصری این حال. حالا شده تصوری. تصویر که می کنم بومب بومب بومب. 
صبر کنید. نگه دارید همه چیز را. آبی هایی به رنگ آویزهای اتاق آبی بپاشید روی دورترین خاطره ها. میل به ماندن هنوز با من هست. ماندن نه در لای تقویم سالهای دور نزدیک. ماندن همین جا. با هیچ ریسمانی به لحظه ای جلوتر پرتابم نکنید. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر