ساعت به سحر نزدیک. حوله ام را برداشتم و زیر دوش آب گرم کم کم بیدار شدم. موهایم را زیر باد گرم سشوار رها کردم و کوله ام را بستم. حالا باید چکمه هایم را می پوشیدم، خانه را ترک می کردم و دور می شدم.
خیابان ها خیس باران روزهای بهارند و ساعت هنوز به سحر نزدیک است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر