با همه چمدانها رسیدند خانه. افتاب از بین پرده های توسی و سفید خودش را ریخته بود در خانه. با خودشان نان سنگک آورده بودند. صبح زود باشد، خواب باشی. پاییزطور. از اتاقت بیایی بیرون ببینی یار رفته و با غارش برگشته و بساط نیمرو و ریحون و گوجه به راه کرده اند. هر از گاهی کاش کسی که رفته است، برگردد. کاش آدمی را هزار امید باشد در فرودگاه و هر هزار امید یارِ غار ِ آدمی باشد. کاش خانه آدم چشم و چراغش به دو نفری های این شکلی روشن شود. دو نفری هایی از جنس رسیدن. از جنس بی قید و شرط. از جنس نرفتن. از جنس عمیق ِ خواستن. و الله که چای آدم شیرین می شود به جان آدمی.
دیگری امیدش را ناامید کرده بود... حتی فرودگاه ها هم توان دیدن این همه نا امیدی را نداشتن، اما او یک چیز بیشتر نمیخواست... باشد کسی که هست و بماند حتی اگر فرودگاه جلویش بایستد
پاسخحذف