که یعنی؟ که یعنی یک وقتهایی هست در زندگانی، که به جای استفاده از لغات مناسب، دقیقا «لغت» و دقیقا «کلمه»، متوسل میشیم به هزار و یک بازی ناشیانهی دیگه. گاهی در قبال چیزی که داره اذیتمون میکنه سکوت میکنیم به نشانهی ملاحظهکاری. گاهی سکوت میکنیم چون مرعوب طرف مقابلایم. گاهیتر سکوت میکنیم چون به زعم خودمون خیال میکنیم اون قدر آدم مقابل رو دوست داریم که نمیخوایم ناراحتش کنیم. گاهی به جای استفاده از «کلمات»، به «بیاعتنایی» و ایگنور کردن طرف مقابل رو میاریم تا بهش بفهمونیم از دستش ناراحتیم. گاهی ناراحتیمون رو به عنوان یه شعار خطاب به جماعتی موهوم بیان میکنیم، به این امید که به در بگیم دیوار بشنوه. رایجتر از همه هم طعنه و کنایه و شوخیهاییه که بیکه از سر سنس آو هیومر یا منتسب به موقعیت باشه، شوخیهای شخصی بر اساس شخصیت طرف مقابله که باعث میشه شوخی رو تبدیل به طعنه و کمی بعدتر تبدیل به توهین بکنه. که یعنی به جای اینکه بشینیم به یه فرهنگ لغت مشترک برسیم، دست به هزار بادی لنگویج یا شعبدهبازی غیر کلامی میزنیم تا طرف رو متوجه منظورمون کنیم. غافل از اینکه «اوصیکم بالکلمات»، کوتاهترین و میانبرترین و کمهزینهترین راه، همانا حرف زدن است، با زبانی مشترک، حالا گیرم نسبتا مشترک؛ ولاغیر. که یعنیتر گاهی با خودم فکر میکنم تو سن و سال ما دیگه اینهمه متافور و استعاره و ایهام نمیگنجه. قهر و ایگنورنس و بددهنی و بدوبیراهگویی، دیگه تو مایههای «پنجساله از تهران»ه. به زبون نیاوردن دغدغهها و به جاش مکالمات طولانی درونی و سوالجوابهای خشمگین فرسایشی با خود داشتن و در نتیجه یه طرفه به قاضی رفتن، سرطان رایج نسل ماست. یکی از سادهترین و مهمترین مهارتهای زندگی، به جای تخیل مکالمات و تصورشون و نیتخوانی و فالگیری و غیبگویی و گمانهزنی و الخ، همانا آنست بودن و شفاف بودن و استریت فوروارد بودنه. کمهزینهترین راه هم، همانا تمرین حرف زدن و حرف شنیدنه؛ با مخاطب واقعی نه با دشمن فرضی؛ و حضوری و مستقیم، نه لای هزار لفافه و آفلاین. بهخخخخدا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر