بعد از اینکه تصمیم گرفتم کسی رو معلق نگه ندارم و اولین نفر خودمم که نباید معلق در قولهای به عقب افتاده کسی باقی نمونم با خودم فکر می کردم کجاها اینکار رو با بقیه کردم ؟ کجاها این معلقی به بقیه درد آورده؟ مسئولیتهای من معطوف به اون رابطه فقط نمی شه و زندگی مثل یک سی دی نیست که آهنگهاش عوض شه بلکه یک نوار کاسته که پشت هم ضبط شده و اگر جاییش پاره شه پاره شده دیگه و به یک بخشی از یک کل آسیب زده.
من تصمیمم رو گرفته بودم و دیدم زنی که بدون لجبازی با یک چیزی تموم شده باشه چه شکلیه.
یاد وقتی افتادم که بابا منو برد دندونپزشکی تا دندونهامو ارتودنسی کنه. اگر قرار بود دندونای مرتب داشته باشم باید دردش رو تحمل می کردم تا همه چیز سر جای خودش قرار بگیره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر