۱۳۹۳ اردیبهشت ۹, سهشنبه
اندر احوالات شباهت بتادین و زخم
۱۳۹۳ اردیبهشت ۸, دوشنبه
صابون خیاطی
گفت همه شونو گذاشتن روی هم و بعد دستهاشو به علامت قیچی کرد و گفت بریدنشون مثل هم. الگوی رفتاری آدم های کنترل گر رو می گفت. خیلی ساده و وافعی بود حرفش.
از تاثيرات محيط بر اخلاق مي گوييم
۱۳۹۳ اردیبهشت ۷, یکشنبه
در آزار من مكوش
۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه
کافه نشینی ها
فکر می کنی یک روز با کسی می روی کافه ای در مرکز شهر و اوضاع را جور دیگری تصور می کنی. یک روزی پس از باران می روی با نفر دیگری و آدم های قدیمی زندگیت را میبینی که کتاب میخوانند آنجا وکنج دلنشین آرزوهایشان می باشد.
۱۳۹۳ اردیبهشت ۲, سهشنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱, دوشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه
۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۲۷, چهارشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۲۰, چهارشنبه
نامه ای برای ناردونه
ساعت سه ظهر خوراک اردک با سس انار و آلوی جنگلی خورده و شکم سیر و خنده کرده کلید انداختم توی در خانه مادری. آمدم توی اتاق خواب و پنجره را باز کردم و پتو کشیدم روی خودم تا با خنکی هوای بهار و بوی باران بخوابم. لوگان آدرنالین خونم را می برد بالا. یک قسمتش برمی گردد به روند بهار. یک قسمتش بر می گردد به کشف اخیرم که یک د ی و س بودن اعتراف شفافی است. بخش بعدی مغزم مرد است که دارد کار می کند و هنوز من در سطرهای نوشتارم در موردش توی دفترم مثل اسب توی گل گیر می کنم. قول دادم این بار فرار نکنم و بنشینم پای ماجرا و برای همیشه تمام کنم. یا این وری یا اون وری یا هیچ وری! مرگ بر همه وری. دلم میگوید لوگان فردا میخواهد آفتابی شود. فیزیک و شیمی وجودم آمپاس می کند. مرد هم بر میگردد و آخ که هی با هم به شهر میآیند با هم میروند و من زیر بلدزر خوابیده ام و نجات دهنده فقط خودم باید باشم به جای اون بالا نشستن و دنده عوض کردن.
ساعت بیست و یک و ده دقیقه به وقت خانه مادری است. در اتاق هم چنان بسته است.در این فاصله یک بار رفته ام کیک و شیر خورده ام و برگشتم هی اسکرول کردم و پرسیدم چرا خوب؟ به مادر آیدا هم توی دلم گفته ام آفرین که علیه خود تحقیری دخترت وسط نیایش پیاده شدی و درون حسودمم را هم دیده ام.
من یک جایی توی همین شهر کاسه ی بلور امیدم از دست افتاده و شکسته.کتمان کردنی نیست. طنابم از مهر پدری و مادری بریده شده. هی رومو کردم اون ور که تیکه های شکسته کاسه رو نبینم اما همه جای سرم چشم در آوردم. جز حل مساله لوگان و مرد با خودم و چشم دیدار کاسه شکسته هه همه چیز با نور زرد ملایم و سکوت دارد خوشحال می رود جلو ناردونه جان.