۱۳۹۴ شهریور ۹, دوشنبه
۱۳۹۴ شهریور ۸, یکشنبه
بین روز تکست آمد بچه برادر را آوردند برویم لوازم التحریر اول مدرسه اش را بخریم؟ یک هو دلم پاییز شد. چه زود هفت ساله شد. چقدر زمستونی که آمده بود سرد بود. شب تولدش مست بودم و تولد مرد بود. پسر بچه هفت ساله ای که امروز کیف و کفش و دفترهایش را با وسواس انتخاب می کرد منو کوچ داده بود سالهای دور اول های مهرم.
هوای خانه همانقدر پاییز است که باور نمی کنید. خوابم نبرده و نشستم اسکرول می کنم. کار؟ خیلی دارم. اما دلم چای سبز و دارچینمه. امروز زاناکس حالش سی و یک شهریور است. در دلش ترشی انداخته.
۱۳۹۴ شهریور ۴, چهارشنبه
۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه
دوشنبه معمولی می باشد
بیدار شدم و دوش گرفتم بعد رفتم دفتر. امروز حس کردم باید صورتم را بیشتر سمت آفتاب بگیرم. کمی به ناردونه فکر کنم و کمی هم صدای خنده های لوگان را توی دلم روشن کنم بشنوم. با نون حرف زدم گفت دیت دیشب خوب بوده و هنوز برای زنها بوسیده شدن دستشان توسط مرد ها لذت بخش است. یادم افتاد این صحنه را از نزدیک چند شب پیش هم دیدم. امروز توی شرکت جدید هم جلسه داشتم و حسادت همه زنها هنوز برایم جالب است. شب بعد از تمرین باید بروم کمی کلم بروکلی بخرم. الان هم از پشت میز بلند می شوم می روم کنار پنجره تا ببینم حال گیاههای رو به آفتابم چطور است.
۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه
یک ماهی تابه بزرگ پیاز رشته ای نازک سرخ کرده ام، یک ماهی تابه کدو و یکی دیگر قارچ سرخ کرده ام. یک ظرف عدسی ساخته ام و یک ظرف خوراک لوبیا. همه اینها غذای مرد راههای تند و سخت است.
صدای جوی اب وسط روستای کودکی دم غروب آفتاب، حوالی ساعت هفت و نیم عصر توی گوشم است که همیشه کسی در راه نشسته بود و چشم به راه مسافری بود. حالا من اما با این همه غذا دراز کشیده ام و چشمی به راه ندارم.
۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه
۱۳۹۴ مرداد ۲۷, سهشنبه
۱۳۹۴ مرداد ۲۰, سهشنبه
۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو ... آن آرزو... آن آرزو... آن آرزو...آن آرزو...آن آرزو... آن آرزو
۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه
۱۳۹۴ مرداد ۱۰, شنبه
خوانندگان عزیز رسیده ام خانه. فاصله محل کار تا خانه زیاد نیست. هوا چند درجه سانتی گراد بالای صفر است. کولر روی دور تند هو هو می کند. چای سبز و دارچین با نبات دم کرده ام. اگر کمی دقیق باشید من صدای حل شدن نبات را می شنوم. دیروز سالروز مرگ فریدون بود. برگشته ام توی اتاق تا ادامه کتابم را بخوانم. چند دقیقه پیش زیر یک شعری از خود شاعر نقل کردم اما بین ما هیچ نیست و تنها با هیچ، هیچ کاری نمی توان کرد...