۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه
تداوم های یک ذهن مچاله 3
تداوم های یک ذهن مچاله 2
فکرم را پاره می کند.موزیک لاو سانگ برای خودش آرام دارد می خواند.می گوید یسته دی تو به من فیلان گفتی بات ایف یو استیل فیلان یو ماست نو ... یه همچین چیزهایی.عین حقیقتم است چیزهایی که نوشتم.بعد می نشیند روی آن یکی فرنیچر .هیچی هم نمی گوید اما نگاهم می کند .منم مثل گاو عباس آباد دارم می نویسم .بعد من شروع می کنم .از یک جایی پست تر از وسط جاده .از چند لحظه پیش که فکر می کردم بروم خودم را به خاطره ای برسانم تا آرامم ببخشد بعد فکر کردم راستی من یک عالم عکس های دو نفره دارم که او هیچ کدامشان را ندارد.یعنی هیچ وقت نخواست داشته باشد یعنی چی معنی می دهد این ؟او می گوید تو بگو .من می گویم شاید فکر می کرده من دارم یعنی او دارد دیگر همان داستان منو تو نداریم دیگر یا هیچ وقت فکر نمی کرده روزی من و اویی دیگر نداشته باشیم یعنی معنی تضاد ضرب و المثل یعنی مایی نباشد یا فکر می کرده همچین روزی که پیش آمد اگر یک فکر یک قدم هم کمتر به سوی خاطره ها رفتن بهتر تر است یا ... دیگه نمی دونم یا نمی خوام بیشتر "یا"سازی کنم .همین هایی هم گفتم ساخته ی ناخودآگاهم بود.میدونی اینروزها خودآگاه یعنی به خودم باشد هیچ فکری نمی کنم اما انگار کن یک عده سیاه پوست درشت ریخته اند و دانه دانه من را ... .این سیاه پوست های درشت فکر ها،خاطره های خیلی خیلی نزدیکند که خیلی هم درد دارند .بعد از حالت لمیده بدنم را کش دادن کنان دراز می شوم و به آن لوستر اشاره می کنم و به نظرت چرا همیشه یکی از آنها خاموش است ؟می دونی آن را چند چوق خریدم ؟او هم میگوید فلان قدر .بعد می گوید سرت درد نگیرد آن جوری .می گویم عادت دارم .بلتد می شود می گوید عادت خوبی نیست دیگه .می آید سرم را بلند می کند و من را هل می دهد پایین تر و خودش را جا می کند
ادامه دارد...
تداوم های یک ذهن مچاله 1
خوب بلند می شم و می روم جایی اسکان گزینم .جایی یا توی کاناپه ی سه نفره ام که الحق اینروزها پشتم را هیچ خالی نکرد و نگفت وتعطیلات است و باید برود سفر و ماند و بی هیچ حرف اضافه ای خمودگی کمرم را توی فرم خوب خودش جا داد.جای بعدی تخت است.من آدم تختم.یعنی می توانم روزها روی آن غذا بخورم بخوابم کتاب بخوانم بروم اینترنت و سری به اوضاع مملکتی بزنم ... اصن من هیچ پخی هم نیستم . همین که نشسته ام اینجا کلید در می چرخد و می آید تو . سلام نمی دهد .با این شروع می شود که اینجور مواقع آقا بهتر است . من در پو زیشن روی کاناپه لمیده وار و وبلاگ نویسان می گویم "هوم". بعد کفشهایش را در می آورد و می رود اتاقها و فضای خانه را سر می زند .در این اثنا من به این فکر می کنم من هرگز هیچ مهمانی را با شورت و پیرهن کوتاه خوابم خوشامد نگفته ام بعد او می آید توی فضای نشیمن من و فکرم را پاره می کند
۱۳۹۱ شهریور ۷, سهشنبه
اتاق شماره ی شش
۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه
نسخه
نسخه
۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه
حدسها و ابطالها: بلنديهاي بادگير
حدسها و ابطالها: براي آدمي كه بلد نيست
وعده
وعده
وعده
۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه
وعده
وعده
وعده
وعده
آن وقت برایت از مسافرهایی که در فرودگاه آمده بودند پیشوازشان می گویم و بعد سیگار آتیش کنان می روم
اسمش ترسناک است
داستان ما و پا
۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سهشنبه
خود ارضایی
خوب اینکه من آدم روونی نیستم مشخصه پس خیلی سرسری گفتم فقط نرم کننده کن موهامو . دخترک خشک مختصری کرد چکه های آبی که از تنم سر می خورد و توی کمر شلوار جینم گم می شد رو و ما رو سپرد دست استاد . خوب خانم استاد دست به شانه شد و کجا رفت آن موهای خوب و یک دست ؟ چه کردی با خودت ؟
در این اثنا من فکرمیکردم واقعا" چه کردم ؟ کاری نکردم به خدا ! بعد دست به قیچی چند بار گفت باید این برود آن برود پس آن رفت و این رفت ! منم همه چیز را تاکید می کردم .مثل یه خرس احمق حتی . خوب در آخر می خواستم خیلی بد کنم با خودم .خارت خارت قیچی و گندی که به قیافه زده بودم بس نبود گفتم براشینگ ! ایشون هم براشینگ ! بعد بلند شدم یه دونه از اون محلول های معجزه آسا ی چند هزار تومانی کردم در پاچه خودم فرو و مبلغ هنگفتی تقدیم و طول مسیر را به صورت فحش و ناسزا کنانی طی کردم.
دراز کشیده ام روی چمنها و سایه .بی هیچ نگرانی لباس اتو نشده ی فردا.اما یک چیزی است که بی قرارم می کند.یک چیزی که همان کلید خانه ی ته کیفم است.هوم سوییت هوم! جعبه گوجه های قرمز و نزدیکی پاییز خیلی بی خود اندیشی دورم می کند از ماشین .دست می کنم یک گوجه خوش حال و احوال بر می دارم می برم نزدیکی بینی.اووووم.مرد کرد یک گوجه دیگر می دهد تا جبران این همه دلتنگی راه دور را کند .دلتنگی و نوستالژی حیاط با صفای خانه ی قدیمی. باید بلند شوم برم سراغ دنده کبابی.اینجا منطقه ی کرد نشین کشور من ایران است.
رسم زنانگی
۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه
از هم خوانی های خوب
نفر دوم بودن خيلي درد دارد ؛ اينكه در نوساني . گاهي به نهايت نزديك به برد كه اول شوي، ببري ولي نمي شود ، نمي شوي . ول مي شوي به امان خدا. بازنده مي شوي . حتي سوم هم نمي شوي كه ديگر اوج نگيري ، خودت را ثابت نكني ، توضيح ندهي ، بخاطر ديگران نبازي ، معذرت نخواهي كه سوم باشي و دلت خوش باشد كه نخودي ماجرا هستي . وقتي دوم هستي هميشه مثل آونگ نوسان داري .هم هستي و هم نيستي ؛ اگر عملكردت خوب باشد پله ها را بالا مي روي و محبوبي ، محبوب تري اما اگر بلرزي اگر حتي به حق بلرزي ، سقوط مي كني ، تقليل مي يابي آن پايين ها ... آدم نفر دوم آدم استند باي هاست ؛ آماده به خدمت ، آماده به بودن . بودن حتي بعد از ناپديد شدن وقتي كه پايين رفته اي و ممكن است بالا بيايي مثلا دلش برايت تنگ بشود يا بغل بخواهد ...
درجه دوم بودن خيلي دردناك است زماني كه حاشيه ها بشود درجه اول رابطه ؛ آنوقت است كه احساس مي كني استندباي حاشيه هايي شده اي كه تلاش مي كنند آونگ نگه ات دارند . خنده دار است ولي زندگي اينطوري است كه گاهي طعم برنز بهتر از نقره است .
۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سهشنبه
آدمهای دورتر را بهتر می شود روایت کرد.چرا ؟چون دورند و تو داخل ترکیبشان نشدی و روایتی که در آن خودت نباشی آسان تر قلم می خورد.گارسیا در فقری که درجه اش را نمی دانم و در شرایط بچه ی چندم خانواده به دنیا آمده و در کودکی می دانسته وقتی مادرش او را و لذت کودکی اش را با قیچی خارت و خارت از ویترین مغاره ها می برد یعنی چی!پس گارسیا می فهمبده اما نمی گذاشته آنها بفهمند که او می فهمد .پس گارسیا گونه ای پنهان کاری از احساسش را در کودکی یاد گرفته.گارسیا می رود سراع حافظ و عاشقی و خانمهای زیبا و کمی بعدتر تجارت و علم و یاد می گیرد باید زندگی اش را چگونه قاطی بقیه کند... حالا یک هو تنور داغ بود چسباندیم ماجرا را به گارسیا .اما می خواستم این را بگویم تا بستانهای ایران جنسش از جنس هندوانه روی پشت بوم و فردین و کلک بازی هاش بوده.خوب می رود در خاک و تجزیه می شود .اگر خوب دقت کنیم می بینیم ما هم بعله!یک جایی از یک تابستانی هندانه ای سر بام در دلمان ترک خورده.اما نه به شرط چاقو!
عصر و دیدار
۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه
دوست تراپی
۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه
آگهی دلدادگی
چسب زخم
۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه
خوب عصرها یی هم هست که زندگی صبحش خاکستری پیش رفته و گاهی تمپلت رنگش عوض شده اما زود هم برگشته.رسیده ایی خانه و آهنگ اسپانیایی گوش می کنی .می رود توی سرت و ضرب آهنگ را می گیری .تنبک هم می زند به جانت حتی.سبد خریدم رو که بلند کردم بازوهام سست شده بود از سر کار هم بر می گشتم.رد نگاه کسی هم که چند دقیقه بعدش صدا می کند خانم مهندس را هم خوب روی پیرهن تابستانی ام حس می کردم.خانم مهندس شاید برود بزند به دشت و رود و سب. نون و پنیر و گوجه و خیار و سبزی!آخر هفته را میخواهد کمی دور از زندگی و روزمرگی زی کند.ها باید بروم سراغ حال ریحان و زندگی.باید دنبال چیزهای کوچکی بگردم
مثلن آخر هفته ها
سرسرای کوتاه خانه ی ویلایی را سایه گرفته و دخترکان خواب عصر تابستان را در میان پچ پچ های دیگران به تجربه های خود اضافی می کنند.روزهای زندگی امروز خیلی هم تک رنگ نیستند.چمن ها هستند ،آبهای سرد ،کبابهای مخصوص ادویه دار،هندوانه و ماستهای خوبی که به زندگی سلامی دوباره می دهند.مسافران آمده اند اتراق کرده اند گوشه و کنار.مانتو ها رنگ و رنگ با شالها گونه ای از رندگی را از سر گرفته اند و حتی به بچه و خانواده دار شدن هم فکر می کنند. چند رنگ از زندگی خود را دیده اید تا حالا؟شده زندگی تان بشود آبی یک سره ی مست و پاتیل؟شده بشود سبز چمنی و دلتان بخواهد به زندگی تان آب بپاشید تا بوی سبزی از آن بلند شود ؟شده زندگی تان از یک ور بنفش شود و از آن ور صورتی ملیح از آن در بیاید ؟یاد سایه های خانم سفال افتادم.خانم سفال شما هستی شاید!سلام مریم ! شده زندگی تان بوی کباب و فلفل کبابی بگیرد و یار و غار و حال و اینها؟ آدمهامی آیند و دلتان را با یک خربزه می برند. رنگ رنگ رنگ رنگ ... اینجا خانم و آقا و دود و بو نشسته اند و راه می روند و خو می کنند .رفته ام سر خیل.خیل به بردن گوسفندها به چرا می گویند.سر دشت یک گاوی حامل نوزاد اندرونی رفته و زنجیرش گیر کرده زیر پایش و به همین سادگی مرده. من که از آنجا رد میشدم گفتند باد کرده و تمام!گاو حیوان نجیبی ست .من مطمعینم! صدا هم هست.هم صدای آدمها هم صدای موسیقی .می رود برای خودش گوشه ی مغزت یک فولدر درست می کند.خلاصه ی داستان گاهی وقتها آخر هفته.
۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه
پیشگو
۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه
همخوانی ها
گرگ و میش بود که زدم بیرون - خوابم نمی برد .تولید سر و صدا هم توی خون من نیست .مسواک کردم و آب میوه خوردم و کتابهایم را ریختم توی کوله پشتی و کرم دستم را مالیدم و عطر روی نبض و گردنم را زدم و بلوز مشکی نازک یقه اسکی ام را تن کردم و توی گردنی زرتشت را با بندینک آبی تیره ام دور گردنم بستم و جورابهایم را که بوی امید و تاید می داد را پا کردم و الفرار . صبحهای پاییز دارد تمام می شود .این پاییز خیلی زود گذشت و من ِ سر به هوا روزهای آخرش را سرم را توی کتاب می گذرونم ..توی درس ... توی برنامه ریزی و هیچ هواسم به ولیعصر نیست .نه که نباشد ها .هست یک ضجه موره ی داغان کننده ای به جانم می اندازد حالا که پاییز تمام شد .حالا که خیابان اقاقی هاشو راه نرفتم .حالا که همه چیز همون جوری ست .حالا که یلدا می رسد با همه ی خاطرات خوبش که زیر پوست آدم را داغ می کند و همه ی سیخونک های تو فراموش کرده ای آیا ؟!
خیابان ص ح ن را می پیچم .نامجو می خواند .هیچ گونه رابطه ای با دکمه های ضبط برقرار نکرده ام .حتی گوشه چشمی .بگذار بخواند ببینم چی می خواد بگه ؟حرف حسابش چیه .
عشق اوال خاطره است ...
عشق دوم فاجعه است
عشق همیشه در مراجعه ست ...
آره راست می گی محسن .این عشق همین جوری ست .سر می رسد اونجا که حواست نیست .هی لایی می کشی که تورا چه به ما ،مار ا چه به تو ! یهو ت ک ل میره و با مخ می زنتت زمین .شوخی خرکی دارد با ما .با شما هم ؟
عدد بده .این قرار عاشقانه را عدد بده ...
راست میگه دیگه .عدد اصلا" چیز خیلی خوبیست .از بلا تکلیفی در می آد آدم .می دانی مثلا" 6تا بادمجان دارد چند تا را بخورد .یا 7تا دوستش دارد نه 8 تا .اصلا" دخل انتظار را می آورد .دمش گرم .عدد بدیم هی .عدد !
دریچه را عوض می کنم .صورتم سوخت خوب.عدد ها می شمارم .حساب و کتاب مالی .خرج شرم و حیا ندارد .وقیح است .دخل تو چیزی بهش بگو .دخل لال مرده است .بی همه چیز ها !
عدد ساعت می گوید دیرشده .بگذار برم سراغه اون فکر اصلیه و دخلش را بیاورم ...
آدم هی پوست کلفت تر می شود ... خر هی خرتر می شود
تست اخلاق
بدون هماهنگی قبلی با خودم
در یک جیگرکی را باز می کنم و یک صندلی می کشم عقب و می شینم
اگه در هنگاهم ورود سلام دادم که بسی خوش اخلاقم
الس
خدا به داد صاحب جگرکی برسد
همخوانی کنید ...هم خوانی .. آدمها را یک جایی از زندگیتان پیست می کنید . گاهی خیلی هم بیخبر
از همخوانی ها-نامه
بله شما !
این آهنگو شما پلی کن
http://search.4shared.com/postDownload/hnnddvRk/EY_DARD_EY_YADe_YAR_-_DANG_SHO.html
پلی نکردی بقیه شو نخونیا!
اجازه بدید سلام بدم خدمتتون ...
می دونی یه وقتایی آدم دروغای کوچیک می گه .مثلن دیشب که زنگ زده بودی من خواب بودم .به جونه خودم ساعتو نگاه نکردم که ببینم چنده که بعدن مسخرم نکنی که خواب بودی تنبلی و اینا ! بی اینکه ساعتو نگاه کنم گفتم بیدارم .دراز کشیده بودم !دلیلش بماند .
آدم وقتی هیچ آدرسی از کسی نداره باید چه کار کنه ؟ انگار قدیما که نامه می اومد در خونه از آدمی از راه دور خیلی خوب بوده .آدم دلش قنج می رفته .شاد می شده .نمی شده ؟ فکر کن ...
پست چی با دوچرخه بیاد زنگ بزنه -.از اون زنگ قدیمیا که برام تعریف می کردی بابات بچه بوده رفته زنگو محکم کشیده طفله معصومی که مادر باشه بیدار شده و مادر جانشون شب برای پدر جانشون تعریف کرده و ... - صدا کنن برای آقای فلونی نامه داریم . تمبر داشته باشه از اون رسیدا ازت بگیرن امضا کنی از اون امضاها که می خواستی بنز ببری ، می کردی ....
چیه خوب ؟ آدرس نیست اینجا واست نامه می نویسم . الان 46 روزه چشمام نیدتت .شک نکن! نشمر ! الان از روی تقویم شمردم .جونه خودم .زیاده نه ؟ خییییییییییییییییییییلی زیاده ! واسش دیگه نمی شه گفت دلم تنگته فلونی .دیگه فاصله هه شرمنده ست ...
اون روزی رو که زنگ زدی که چهل و هشت ساعته توی شهر توام و فردا دارم می رم ،شب بود زنگ زدی .گوشیم روی میز بود . خودم بعد از مدتها سجاده مو که یه فرش یشمیه پهن زمین کرده بودم و چادر نمازم هنوز روی دوشم بود .داشتم با خدا حرف می زدم ... چی می گفتم حالا بماند ! چهل و هشت ساعت یعنی خیلی ! یک ربعی که ازت زمان گرفتم تا بهت خبر بدم که شبونه می آم یا نه واسه این بود که فکر کنم . فکر به آدمی که چهل و هشت ساعت توی هوای من نفس می کشیده و ندیده منو .کسی که حالش شبیه حاله من نبود .دو تا دنیای جدا از هم .دو تا حاله بی شباهت . هی از خودم می پرسیدم کجاست غرور ؟ جواب می دادم غرور کیلو چند ؟ پس اون چرا ... ؟ جواب می دادم تو چرا نه؟! بذار بی سرو صدا اومده بی سرو صدا بره .... ! جواب می دادم اگه نبینیش ؟!
بماند !!!!
آهنگ اگه تموم شده شما ریپیتش کن .بذار همین جوری که من دارم می نویسمش شما بخونیش .
اینجاش که می گه درد اوووووومد .... آزمایش خون که می دادم دردم اومد .هم دستم ، هم دلم ! راضیش کردم اما .بماند!
"اونجاش که می گه : یادمه اون شب که رفتی چشمو بستم ، شیشه ی عمر جوونیمو .... " خواستم بگم گرفتن نگاه آخر از راهی که عزیزی داره می ره سخته .خیلی سخته .موقع هایی که می گفتم برو ببینم رفتن چه شکلیه ، موقع هایی که بی راهنما ستاریو می پیچم بالا - حتی الانشم - نمی تونم پایینو نگاه کنم .ترس از ارتفاع می گیرم انگار .
ببخشید که بی هوا دوست داشتم . بی هوا دیوونه شدم . بی هوا جانم بند شد . بی هوا دلم از کفم رفت .بی هوا دیگه به آخرش فکر نکردم
روی نامه های اینجوری جای دست نمی مونه .رد چشم خواننده می مونه اما . جای خیسی چشم نمی مونه اما ....
مواظب خودت باش دوست
۱۳۹۱ مرداد ۱۳, جمعه
من در بارانها
شب نخوابیدم دو روز راه رفتم و حالا بارونه بی امون پشت پنجره ها می باره و می باره.سین شهر خواب های عمیق و صدای بارونه. شهر تراس پر گل و آدمای مسافره که قبل از خواب خستگی مجاله فکر کردن ندارن